تصویر عارف قزوینی از معشوق:
نرگسش چشم و دهن غنچه و زلفش سنبل
نازم آن دست که این دسته گل بست به هم
***
حافظ:
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
***
از مثنوی مولانا:
تا بدانی هر که را یزدان بخواند
از همه کار جهان بیکار ماند
هر که را باشد ز یزدان کارو بار
یافت بار انجا و بیرون شد ز کار
***
افکارمان زندگی مان را میسازد.
جهان از حد فکر خلق بیش است
ولی هر کس اسیر فکر خویش است
مایل تویسرکانی
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلخنی
ور بود ناری تو هیمه گلخنی
مولانا
سعدی بلبل خوشگویی است که همتایی ندارد.
ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز اید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
***
صالح اصفهانی:
الفت میانه من و غم های عشق تو
جایی رسیده است که من هیچکاره ام
***
شیخ احمد جام:
آینده عمر خواهی از رفته فزون
در رفته چه کردی که در آینده کنی
***
مهر معشوق از دل « نظامی قمی » رفتنی نیست.
اندیشه کنم هر شب تا دل ز تو بر گیرم
چون روز بر آرد سر مهر تو ز سر گیرم
***
باباطاهر
ز دل مهر رخ تو رفتنی نیست
غم عشقت به هر کس گفتنی نیست
ولیکن سوزش مهر و محبت
میان مردمان بنهفتنی نیست
***
نظیری نیشابوری
کمر در خدمتت عمریست می بندم چه شد قدرم
برهمن می شدم گر این همه زنّار می بستم
***
تاريخ : پنج شنبه 29 دی 1390
| 2:30 | نویسنده : خداداد |
شيخ ابوسعيد ابوالخير، با مريدان از جايى مىگذشت . چاه خانهاى را تخليه مىكردند .
كارگران با مشك و خيك، نجاسات را از اعماق چاه بيرون مىكشيدند و در گوشهاى
مىريختند . شاگردان شيخ، خود را كنار مىكشيدند و لباس خود را جمع مىكردند
كه مبادا، به نجاست آلوده شوند، و به سرعت از آن جا مىگريختند .
ابوسعيد، آنان را صدا زد و گفت بايستيد تا بگويم اين نجاسات، به زبان حال،
با ما چه مىگويند:
میگویند: (( ما همان طعامهاى خوشبو و خوش طعميم كه شما ديروز، ما را به
قيمتهاى گزاف مىخريديد و از بهر ما جان و مال خود را نثار مىكرديد و
هر سختى و مشقتى را در راه به دست آوردن ما تحمل مىكرديد. ما را
كه طعامهايى خوش طعم و بو بوديم، به خانه هايتان آورديد و به يك
شب كه با شما هم صحبت و هم نشين شديم، به رنگ و بوى شما در آمديم .
حال از ما مىگريزيد؟!بر ما است كه از شما بگريزيم .))
برگرفته از: اسرار التوحيد، ص 19
تاريخ : پنج شنبه 29 دی 1390
| 2:29 | نویسنده : خداداد |
غزلی از نظیری نیشابوری
غافل به من رسید و وفا را بهانه ساخت
افکنده سر به پیش و حیا را بهانه ساخت
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد از پی نظّاره رخش
دستی به رو گرفت و دعا را بهانه ساخت
آلوده بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حیا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب نگاه پری رخان
کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه ساخت
مستانه می گذشت نظیری به کوی یار
آنجا رسید و سستی پا را بهانه ساخت
تاريخ : پنج شنبه 29 دی 1390
| 2:28 | نویسنده : خداداد |
دل را دو ندا به سوی خود فرا می خواند : ندایی از حق و ندایی از باطل.
شرط پذیرش ندای حق این است که حرم دل را از هر چه غیر خداست پاک کنیم
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرو نرود فرشته در آید حافظ
حق در صورتی وارد می شود که جایی برای شیطان نباشد وگرنه :
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
اما توجه بیش از حد به امور دنیایی و نفسانی باعث می شود که جایی برای حق باقی نماند
این گونه است که به زبان حق را میخوانیم اما در باطن از حق اثری در وجودمان نمی یابیم
بر زبان تسبیح و در دل گاو و خر این چنین تسبیح کی دارد اثر
نه نمازمان با حضور قلب و توجه است و نه دعایمان با سوز و گداز و توجه باطنی
چرا که خدا خود می فرماید ما در قلب شکسته ایم نه در گردن شکسته بنابراین
بر خدا خورده می گیریم که چرا دعامان مستجاب نمی شود و یا ....
با این وضع در حرم دل جایی برای حضور خدا وجود ندارد و همه امور نفسانی و
دنیایی ضمیر دل را اشغال نموده اند که مجالی برای حضور سبز خدا نمی یابیم .
مولانا در مثنوی به این مساله اشاره دارد و بیان می دارد که آیا هیچ کس بر
کاغذ نوشته می تواند چیزی بنویسد یا در نهالستنی که پر از نهال است و جایی
برای غرس نهال نیست ،نهالی می کارد ناگفته پیداست که این امر امکان پذیر
نیست جز اینکه کاغذی نا نوشته بیابیم و یا زمینی نا کشته ،تا در ان مشغول به
کار شویم قلب آدمی هم به همین صورت است یعنی در آن مملو از امورات
نفسانی است و جایی برای حق وجود ندارد شرطش آن است که دل را از هر
چه غیر خداست خالی نماییم
بر نوشته هیچ بنویسد کسی یا نهاله کارد اندر مغرسی
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر موضع نا کشته باش کاغذ اسپید نا بنوشته باش
تا مشرّف گردی از« نون والقلم » تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
تاريخ : پنج شنبه 29 دی 1390
| 2:27 | نویسنده : خداداد |
غزلی از عطار
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذاردندم که رندی نه در میخانه کاین خمّار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است غریبم عاشقم آن ره کدام است
مرا کعبه خرابات است و آنجا حریفم قاضی و ساقی امام است
به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نام است
برو عطار کو خود می شناسد که رهرو کیست سرگردان کدام است
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:37 | نویسنده : خداداد |
پس بدان که صورت خوب و نکو
با خصال بد نیرزد یک تسو
ور بود صورت حقیر و ناپذیر
چون بود خلقش نکو،درپاش میر
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
آنچه از آدمی ارزشمند است و نزد خدا مقبول ،سیرت است نه صورت ،
خوی و خصلت نیکوست نه ظاهری آراسته.
من ندیدم در جهان جستجو هیچ اهلیت به از خوی نکو
چه بسا انسانهایی که دارای صورت زیبا هستند اما باطنشان زشت و بسا انسانهایی
که صورت ناموزون دارند و خوی نیکو.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار
سعدی
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:36 | نویسنده : خداداد |
حكايت شده است كه :
عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به
كار داشت . چون آن را فروخت ،
به علت عيب هايى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گريست .
اما مشترى گفت : اى فلان ، مگرى !
كه بدان راضيم . و او گفت : گريه من از اين نيست .
بلكه از آن مى گريم كه
در بافت آن ، كوشش بسيار كردم و به سبب عيب هاى پنهانى ،
به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم
تا عملى كه چهل سال در آن كوشيده ام نپذيرند.
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:36 | نویسنده : خداداد |
اهلی شیرازی اشاره ای را برابر با هزار نامه می داند.
میان ما و تو ای مه به نامه حاجت نیست
که هر اشاره پنهان هزار مکتوب است
***
آگه شیرازی همگان را به مهر و وفا دعوت می کند.
طریق مهر و وفا پیشه گیر با همه کس
که حاصلی ندهد کینه جز پشیمانی
***
حافظ نیز بر این نکته تاکید دارد.
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
***
مهستی گنجوی:
شبها که به ناز با تو خفتم همه رفت
دُرها که به نوک مژه سفتم همه رفت
آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی وهر انچه با تو گفتم همه رفت
***
غم عشق از دیدگاه کلیم کاشانی درمانی ندارد
تسکین ده عاشق نه فراق و نه وصال است
چیزی است غم عشق که تدبیر ندارد
***
اما حالتی کرمانی علاج درد عشق را مردن می داند.
عشق بجز مرگ ندارد علاج
بی خبران صبر و سفر گفته اند
***
مذنب کرمانشاهی شکوه ای از معشوق ندارد.
نسبت شکوه دروغ است ز دست تو مرا
از زبان من بیدل سخنی ساخته اند
***
حافظ نیز عاشقی و گله از معشوق را ادعایی واهی میداند.
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازانی چنین مستحق هجرانند
***
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:34 | نویسنده : خداداد |
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد...
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل علی الدام گفتی.پرسیدندش که
شکر چه میگویی؟ فرمود:شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:33 | نویسنده : خداداد |
انسان ماهیتی از اویی (خدایی) و به سوی اویی دارداین مضمون در کلام شاعران
جلوه ای زیبا دارد.
سلمان ساوجی:
طاوس باغ قدسم نی بوم این خرابه
آنجاست جلوه گاهم این جا چه کار دارم
حافظ نیز چه زیبا داد سخن میدهد.
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
اما سخن مولانا در این باره شنیدنی است.
ما به فلک بوده ایم ،یار ملک بوده ایم
باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزون تریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
و یا در مثنوی می فرماید:
بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
تاريخ : یک شنبه 25 دی 1390
| 23:32 | نویسنده : خداداد |
غزلی از قاسم انوار
خرد مست است و دل مست و جان مست
به سودایت روان ناتوان مست
ز حد بگذشت مستی های ذرات
فلک مست و زمین مست و زمان مست
بیا در باغ و شور بلبلان بین
سمن مست و چمن مست ارغوان مست
شراب ناب رحمت را چه گویم
کز او دلداده مست و دلستان مست
ز دنیا تا به عقبی گر ببینی
همه ره کاروان در کاروان مست
جهان مست اند و از مستی ندانند
جهان اندر جهان اندر جهان مست
به قول قاسمی این سُکر عام است
خرد مست و یقین مست و گمان مست
تاريخ : سه شنبه 20 دی 1390
| 12:3 | نویسنده : خداداد |
در تذکره الاولیاء عطار درباره شقیق بلخی چنین نوشته شده است.
وی نخست بازرگان بود و به ترکستان رفت
و بر بتخانه ای گذشت ،
بت پرستی را دید که پیش بت زاری می کرد .
شقیق گفت:
چرا پیش آنکه ترا آفریده زاری نکنی گفت:
اگر چنین است که تو می گویی
مگر قادر نیست
که در شهر تو روزی دهد تا بدینجا نیایی ،
شقیق از این سخن بیدار شد.
تاريخ : سه شنبه 20 دی 1390
| 12:1 | نویسنده : خداداد |
نقل است که بزرگی به
مستی درگذشت(گذرش به مستی افتاد)
دهانش آلوده بود
آب آورد و دهان آن مست بشست ، و می گفت
دهانی که ذکر حق بر آن دهان
رفته باشد
آلوده بگذاری بی حرمتی بود چون مرد
بيدار شد او را گفتند
زاهد خراسان دهانت را بشست
آن مرد گفت
من نيز توبه کردم
پس از آن بزرگ به خواب ديد که او را گفتند
تو از برای ما دهنی شستی ،
ما نیز دل تو را بشستيم
تاريخ : دو شنبه 19 دی 1390
| 21:52 | نویسنده : خداداد |
درد وصبر
تو هیچ غم مخور از اضطرابم ای همدم
خدا که درد به ما داد صبر هم بدهد
نوری اصفهانی
صائب:
از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست
من که دایم در علاج این دل دیوانه ام
***
روی خوش و آواز خوش:
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح
به از روی زیباست آواز خوش
که آن حظ نفس است و این قوت روح
سعدی
وامق اصفهانی
شور تو اگر به سر نبودم در قید سر این قدر نبودم
***
از مثنوی مولانا:
اسب همت سوی اختر تاختی
آدم مسجود را نشناختی
آخر آدم زاده ای ای نا خلف
چند خواهی کرد پستی را شرف
چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پر کنم از خود همی
گر جهان پر برف گردد سر به سر
تاب خور بگدازدش با یک نظر
***
سعدی:
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
***
بیتی زیبا از شاعری به نام « فرخ»
ای صبر بارک الله ،رحمت به یاری تو
ما را به دست هجران بگذاشتی و رفتی
***
کمال خجندی:
زلف آشفته او موجب جمعیت ماست
چون چنین است ،پس آشفته ترش باید کرد
***
تاريخ : دو شنبه 19 دی 1390
| 21:51 | نویسنده : خداداد |
گرچه صرصر بس درختان می کند
هر گیاهی را منضّر می کند
بر ضعیفی گیاه آن تند باد
رحم کرد ای دل تو از قوبت ملُند
آدمی هیچگاه نباید دچار خودبینی و غرور شود بلکه پیوسته باید خود را خوار
و حقیر ببیند و از قدرت لایزال الهی استمداد جوید.
ای برادر چو خاک خواهی شد خاک شو پیش از آنکه خاک شوی
خاک شدن یعنی نهایت تواضع و فروتنی.
مولانا در اینجا مثال زیبایی را بیان می کند و تاکید می کند که باد تند درختان را
از پیش خود بر می دارد اما همین باد گیاهان نرم را با وزش خود نوازش می کند
همچنانکه تیشه از انبوهی درختان و قصاب از انبوهی گوسفندان هراسی به دل
راه نمی دهد.
تیشه را ز انبوهی شاخ درخت
کی هراس آید ببرّد سخت سخت
لیک بر برگی نکوبد خویش را
جز که بر نیشی نکوبد نیش را
شعله را زانبوهی هیزم چه غم
کی رمد قصاب ز انبوهی غنم
گوسفندان گر برونند از حساب
زانبوهی شان کی بترسد آن قصاب
پس آنکه بر همه تواناست خداوند حی و قادر است و باید برابر او خوار بود
تا از عذابش در امان باشیم چون خوار گشتیم بر ما رحمت آرد.
تاريخ : پنج شنبه 15 دی 1390
| 15:42 | نویسنده : خداداد |
نقل است که گفت مردی در راه حج پیشم آمد.
گفت: «کجا می روی؟»
گفتم: «به حج.»
گفت: «چه داری؟»
گفتم: «دویست درم.»
گفت: «بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو این است.»
گفت: «چنان کردم و باز گشتم.»
تاريخ : پنج شنبه 15 دی 1390
| 15:41 | نویسنده : خداداد |
علمهای اهل دل حمالشان علم های اهل دل احمالشان
علم چون بر دل زند باری شود علم چون بر تن زند باری شود
گفت ایزد « یحمل اسفاره » بار باشد علم کان نبود ز هو
علم کان نبود ز هو بی واسطه آن نپاید همچو رنگ ماشطه
مولانا علم را به دو دسته تقسیم می کند علم ظاهری و علم حقیقی ،علم
عالمان حقیقی راهبرشان است یعنی مرکبی برای آنهاست که آنها سوار بر ان هستند
اما علم ظاهربینان باری بر دوششان هست و پسداست که این دو دسته علم یکی نیستند
نکته دیگر اینکه علم حقیقی باید از جانب خدا به بنده افاضه شود و ان هم نیازمند
دل صاف و صیقلی یافته است تا انوار الهی در ان تجلی نماید.
دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست
اما علم ظاهری مانند آرایشی است که آرایشگر بر چهره عروس می نهد و
پیداست که دوام چندانی ندارد و از بین می رود.
تاريخ : چهار شنبه 7 دی 1390
| 9:17 | نویسنده : خداداد |